آنیلآنیل، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

آنیل گل زیبای هستی

آنیل و بابای مهربون

چند روز پیش یعنی 7 مهر رفتیم برا آنیل لباس پاییزی بخریم که دیدم   آنیل خیلی آروم بغل باباش خوابیده دلم نیومد عکس نگیرم البته نتونستم براش لباس بخرم بس که تو لباس   خریدن وسواس دارم باید کل شهر رو بگردم بیچاره بابای آنیل ، تا من وسیله مورد علاقه مو پیدا کنم باید کلی وقت   بزاره اما این بابای مهربون همیشه با صبر و سعه صدر من رو همراهی می کنه . ممنون همسر مهربون .       ...
13 مهر 1393

آنیل در ماه مهر

مهم ترین اتفاق در مهر ماه واکسن 6 ماهگی آنیل بود که من از 2 هفته   قبلش استرسش رو داشتم و آنیل بعد از واکسن هم پاش درد می کرد و هم تب کرد که خدا رو شکر به خیر   گذشت و اتفاق مهم دیگه افزایش مرخصی من بود که واقعا فکرم رو درگیر کرده بود و نمیتونستم دخترک رو تنها   بزارم و برم سرکار ، البته آنیل آن قدر پا قدمش خوبه که از لحظه ی تولدش اتفاقات خوب برای ما افتاده و من   مطمئن بودم  که لطف الهی شامل حال من و دخترم میشه و مرخصیم 9 ماه میشه و خدا رو شکر این اتفاق   افتاد و من 3 ماه بیشتر کنار دخترم هستم.   خدایا چنان کن سرانجام کار        تو خشنود باشی و ما رست...
13 مهر 1393

آنیل در باغ ( 27 شهریور)

آنیل در روز 5شنبه 27 شهریور   به دعوت دایی اسدالله من که ساکن مشهد هستن و برای قبولی آقا مهدی ( پسر دایی من) در   آزمون دندانپزشکی در باغ گوسفند قربانی کرده بودن به باغ رفت این عکس ها هم توی باغ ازش   گرفتم. دخترم به امید موفقیت خودت در آزمون زندگی .     آنیل و بابایی و صفاجون کنار استخر باغ                         ...
29 شهريور 1393

مهمونی

23 شهریور آنیل به یه مهمونی دعوت بود مهمونی خاله صفاجونی   ( دختر دایی آنیل) که عروسی کرده و تازه زندگیشو شروع کرده که انشالله خوشبخت بشه و به همین مناسبت   همه اونجا جمع بودیم از صفا جون بگم که شده بود عروس مجلس ، البته صفا جون 3 ساله ما واسه خودش   خانومیه و اصلا رفتار یه بچه 3 ساله رو نداره و آدم فکر میکنه با یک بزرگسال طرفه از بس که مودب و حرف گوش   کنه الهی عمه فدات بشه ، عزیزمی ی ی ی من بهت افتخار میکنم عمه جون.           دخترم چه ژستی گرفته، فدات بشم توی همین مهمونی هم خیلیا از زرنگی و چهار دست و پا رفتنت تعجب میکردن آخه دخترم هنوز 6 ...
26 شهريور 1393

آنیل و اولین توپ بازی

آنیل در 18م شهریور که تولد دایی جونش بود و همه توی خونه ی باباجون و مامان جون ( خونه بابای من) مهمون بودیم با دختر دایی صفای مهربون داره توپ بازی می کنه حیف که عکس صفا جونو نداریم حتما با عکسای صفا جونی برمیگردیم. البته دست بابای مهربونش هم درد نکنه که کمکش می کنه. مرسی ی ی بابایی       ...
20 شهريور 1393

قصه ای برای دخترم

      آنیل در 8 م شهریور برای اولین بار به خانه خاله جان من رفت اما حیف که دیگر خاله جان نبود تا به استقبالش   برود این عکس ها رو هم خونه خاله جان ازش گرفتم البته همون روز آنیل برای اولین بار در 5 ماه و 8 روزگی چهار   دست و پا راه رفت.   برای خاله جانم: خاله جان خیلی وقت نگذشته از آن ختم قرآن هایی که هرساله در ماه مبارک رمضان در خانه   ات برپا بود از آن روزهایی که همگی شاد و خندان مهمان خانه ات بودیم از آن روزهایی که تو بهترین میزبان و   صاحب خانه بودی و ما....اکنون 4 سال است که دیگر در بین مانیستی و داغ رفتنت هنوز برایمان تازه است و   ...
12 شهريور 1393

سال روز تولدم

دخترم امروز سال روز تولد من است و این بدان معنی است که یک سال دیگر بر عمر من اضافه شد و در حقیقت یک   سال دیگر نیز از جوانیم گذشت اما دخترم حقیقت اینست که امسال تولدم متفاوت از سال های قبل است مهم تر از   همه تقارن ولادت من با ولادت حضرت معصومه (ع) است و امروز روز دختر نام دارد و این اولین سالی است که من تو   را در کنار خود دارم و وجودم سرشار از مهر توست دخترم تولد تو عشق ، آرامش ، شادی و مهربانی را مهمان خانه ی   من کرده است. ...
6 شهريور 1393

من دوستت دارم

من دوستت دارم:   دخترکم من لثه های بی دندانت را دوست دارم   من انگشتان خیس تو را که مکیده ای دوست دارم   من غلت زدن های مکرر تو را دوست دارم   من نگاه زیبا و کنجکاوانه تو را دوست دارم   من لحظه ای را دوست دارم که پاهای کوچکت را به سمت دهان می بری و آنها را می مکی   من بیداری های شبانه ام را دوست دارم   من خستگی هایم را دوست دارم   من وداع با خواب خوش شبانه را دوست دارم   من غرق شدن در دنیای کودکی تو را دوست دارم   من حتی نق زدن های تو را دوست دارم ...
6 شهريور 1393